معجزات واقعی که باعث خوشحالی مردم شد. معجزه هایی در زندگی وجود دارد! مریم باکره اهل گوادالوپ

29.09.2019

معجزه چیست؟ کجا او را ملاقات کنیم؟ معجزه چقدر در زندگی یک مسیحی اهمیت دارد؟ ما در این مورد با کشیش الکسی اومینسکی صحبت می کنیم.

سوال در مورد سوال بسیار مهمی است. مهم ترین معجزه زمانی اتفاق می افتد که انسان بتواند خود را برای خدا نشان دهد. سپس معجزات اتفاق می افتد - به تدریج و به طور نامحسوس.

شما نمی توانید روی یک معجزه حساب کنید، معجزه با جادو اتفاق نمی افتد، این یک نمایش جادویی یک معجزه است. معجزه زمانی است که یک خدای زنده با یک انسان زنده ملاقات می کند.

البته ما درک می کنیم و خوشحالیم که زندگی ما برای معجزه در دسترس است. همانطور که در یک سرود کلیسا خوانده می شود: "منشورهای طبیعت تسخیر شده اند ..." ("منشورهای طبیعت در تو فتح شده اند، باکره پاک، باکره ها برای کریسمس و نامزد شده اند" - یک سرود کلیسا در (آهنگ 9 از قانون)). به هر حال، قوانین طبیعت، قوانین دنیای سقوط کرده است. هر چه پرتاب کنید، حتماً می افتد.

اگر به سیم لخت بچسبید، قطعاً دچار برق گرفتگی خواهید شد. قوانین فیزیکی از مردن صحبت می کنند، به جز قانون دوم دبلیونماد ترمودینامیک این قوانین می گویند هر چیزی که آغازی داشته باشد، پایانی نیز خواهد داشت. اگر انرژی در ابتدا بسیار روشن بود، پس از آن کمیاب می شود و پایان می یابد. هیچ دستگاه حرکت دائمی وجود ندارد. اینها قوانینی هستند که یک شخص نمی تواند بر آنها غلبه کند. و وقتی رحمت خدا به زندگی ما نفوذ کرد و معلوم شد که در جایی که خدا هست، قوانین این دنیا از کار می افتد، تجلی محبت و رحمت خدا جای قوانین جسمانی را می گیرد. البته این یک معجزه فوق العاده است.

اکنون بسیاری از کتابهای مربوط به کشیشان و قدیسان مشهور حاوی شهادتهای زنده از معجزات واقعی هستند. به عنوان مثال، کتاب های مربوط به تئودوسیوس قفقاز را در نظر بگیرید. شکل گیری نگرش نسبت به معجزه وجود دارد، به عنوان یک نوع عمل جادویی - او به قبر یک قدیس رفت، زمین را گرفت، آن را زیر بالش بیمار گذاشت و تمام! - منتظر شفا باشید!

بدون شک انسان می تواند معجزه ای را از خداوند دریافت کند، اما آیا این حق را دارد؟ البته که نه. حق داشتن معجزه غیرممکن است. در همه حال، خداوند، با رحمت خود، محدودیت های زمان ما را تحت فشار قرار داد و وارد زندگی ما شد، و قدرت بی پایان رحمت خود را نشان داد - او شفا داد، زنده شد، تسلی داد، فرد را قادر ساخت تا صلیب خود را با پدیده های معجزه آسایی خاص حمل کند. دارای ماهیت استثنایی و به عنوان یک قاعده وارد سر ما شده که این طور باشد. که مقدسین باید برای ما کار کنند و این وظیفه مستقیم آنهاست که با بقاع مقدس در اینجا روی زمین قرار دارند، به درخواست ما، به درخواست ما عمل کنند.

وقتی در دعا به اولیای الهی کمک می‌کنیم، همان‌طور که در شرایط سخت زندگی به سراغ آشنایان و دوستان می‌رویم، این اتفاق می‌افتد، اما این بدان معنا نیست که مقدسان باید برای ما کار کنند، استراحت کردن وظیفه مستقیم آنهاست. با بقاع مقدس اینجا روی زمین تا به درخواست های ما، به درخواست ما عمل کنند. اغلب مردم نمی دانند که هنگام دریافت کمک از سنت نیکلاس، ماترونای متبرک، از سایر مقدسین، نه تنها باید به نشانه قدردانی تعظیم کرد و یک شمع روشن کرد. با این حال، آنها برای ما قاعده ایمان و تصویری از فروتنی هستند. قدردانی از یک معجزه تقلید از زندگی آنها است، در برخی، حداقل یک تکرار کوچک از شاهکار آنها. مقدسین به ما معجزاتی می دهند تا ما با دریافت کمک از آنها در زندگی خود مانند آنها شویم. اما متأسفانه انسان اصلاً این را درک نمی کند و آن را احساس نمی کند.

تعداد زیادی از مردم به - هزاران، ده ها هزار نفر هر روز می آیند، و بسیاری از آنها حتی نمی دانند که باید به کلیسا بروند، اعتراف کنند، عشایر بگیرند. و بنا به دلایلی، هرگز به ذهن کسی نمی‌رسد که در صومعه‌ای که درآمد زیادی از بازدیدکنندگان دارد، مثلاً تعداد معینی انجیل را به‌طور رایگان چاپ کند، یا تعداد معینی بروشورهای تبلیغی خوب موجود را برای توزیع در دستان. هر شخص، توضیح می دهد که چگونه باید با معجزه ارتباط برقرار کند، اول از همه چه کاری باید انجام دهد، چگونه باید به معبد بیاید، چگونه باید اعتراف کند.

ما همیشه در مورد کار تبلیغی صحبت می کنیم، در مورد نیاز به رفتن به سوی مردم، رفتن به فراتر از معبد، فراتر از حصار کلیسا، که باید در استادیوم ها موعظه کنیم... اما اینجا لازم نیست جایی بروید. ، مردم خودشان به داخل حصار معبد جمع می شوند. اما آگاهی اکثریت این افراد اصلا کلیسایی نیست، تصور معجزه جادویی است که در این صف ها به یکدیگر منتقل می کنند.

به عنوان مثال، برای اینکه یک معجزه اتفاق بیفتد، باید سه بار به یادگارهای ماترونا بروید یا از هفت کلیسای مختلف آب مقدس بگیرید. و این واقعیت که آب مقدس فقط به کلیسا مربوط می شود، به قداست کلیسا، به ساختار زندگی معنوی، که از کلیسا جدایی ناپذیر است، هیچ کس نمی خواهد بشنود، اما هیچ کس نیز نمی خواهد در مورد آن صحبت کند. .

امسال برای اولین بار در توزیع آب عیسی، که مردم آن را نیز به عنوان آب معجزه آسا می خوانند، به برکت پدرسالار کریل، که خدا را شکر، در فکر آن است، به همه اعلامیه ویژه داده شد که در آن نوشته شده است آب مقدس است و نگرش صحیح نسبت به او چیست. و من مطمئن هستم که حتی این جزوه کوچک نیز تأثیر درست و خوب خود را داشته است. در کلیسای جامع مسیح منجی، مردم روزها می ایستند تا به یادگارهای مقدس احترام بگذارند، و به نظر می رسد که چگونه به نظر می رسد کمک به این افراد آسان است - توزیع بروشورهای محبوب که مبانی ایمان ارتدکس ما را توضیح می دهد. در همان زمان، فرقه گراها از آنجا عبور می کنند، ادبیات خود را پخش می کنند، افرادی که به دلیل رفتار غیر کلیسایی خود تکفیر می شوند، مثلاً پیروان دیومد، روزنامه توقیف شده "روح یک مسیحی" را از دست می دهند. اما کلیسای ارتدکس بی صدا. همین که مردم بیایند شمع روشن کنند کافی است.

این همیشه برای من یک سوال بزرگ باقی می ماند - پس معجزه کجاست؟ مردم می آیند، تعظیم می کنند، سکه خود را در معبد می گذارند، می روند، اما همان طور می مانند! اگر آنها به عنوان افراد متفاوت کلیسا را ​​ترک کنند، اگر بعد از آن به اعتراف بیایند، اگر زندگی معنوی خود را بر اساس کلام انجیل سازمان دهند، یک معجزه واقعی رخ خواهد داد. سپس یک معجزه واقعی رخ خواهد داد و هر چیز دیگری نوعی ادراک جادویی است. بسیاری از ایده های جادویی در مورد معجزه نه تنها در ذهن افرادی که از کلیسا دور هستند، بلکه همچنین افرادی که به نظر می رسد زندگی کلیسایی دارند نیز شکل می گیرد.

بسیاری از والدین به معجزه امیدوارند که فیض کودک را در معبد ملاقات کند و او بتواند خدا را بشناسد.

آه، این امید پدر و مادر که در کنار آنها نوعی لطف به کسی سر بزند، هر کاری برای آنها انجام می دهد ... این یک دروغ است! این آرزوی والدین است که با این توهم زندگی کنند که اکنون کودک را تحت الفضل قرار می دهیم و او تا این حد از خود روشن می شود.

وقتی والدین در تربیت فرزندان فقط به معجزه تکیه کنند صد در صد ضرر خواهند کرد. غیرممکن است که خدا را مجبور کنیم مطابق میل ما عمل کند. هرگز چنین چیزی وجود نخواهد داشت. این به خودی خود یک عمل جادویی نیست. این مشارکت با خدای زنده است. فی نفسه مفهومی از فیض وجود ندارد. لطف یک عمل خداوند است. فعل خداوند همیشه پاسخی به عمل انسان است. و راه دیگری وجود ندارد.

اما در مورد دعا برای فرزندان: «پروردگارا، فضل نازل کن...» چطور؟

بله، اما نه مانند بارانی که بر سر فرزندان ما خواهد بارید. آری ما دعا می کنیم، خدا را می خوانیم. خداوند دعای ما را مستجاب می کند.

می توانید روی نوعی معجزه حساب کنید و حتی آن را در پاسخ به دعای پرشور خود دریافت کنید. این معجزه را با خود ببرید، آن را در جیب خود بگذارید و به همان زندگی ادامه دهید. معجزه کجاست؟ معجزه کی اتفاق افتاد؟ در جایی که انسان متفاوت شده است، یا در جایی که یک انسان هدیه بزرگ و بزرگی از خدا دریافت کرده است، واقعاً معجزه است و همان جا مانده است؟

اغلب مردم می خواهند غم و اندوهشان متوقف شود و زندگی به روش معمول و معمول جریان یابد. این اتفاق می افتد که افرادی که به عتبات عالیات می آیند، ساعت های طولانی می ایستند تا حرم را لمس کنند، اصلاً نمی فهمند که در کل چه اتفاقی می افتد و در واقع معجزه در پاسخ از یک شخص چه می خواهد.

دریافت هدیه ای از جانب خدا و شرکت در یک معجزه در واقع مسئولیت بسیار بزرگی است. یک هدیه شگفت انگیز و یک مسئولیت بزرگ. در پاسخ به درخواست شما، خداوند معجزه ای به شما می دهد و شما آن را در جیب خود می گیرید و می روید که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. خدا احتمالا بعد از این منتظر چیزی است؟ چنین شد که مردمی که خداوند از طریق معجزه وارد زندگی آنها شد، پس از آن همه چیز را رها کردند و به صحرا رفتند. و تمام زندگی خود را وقف با خدا بودن کردند.

- ما خواهان رهایی از رنج هستیم وگرنه غم و اندوه را تحمل نمی کنیم.

انسان از کسی که عذاب می‌کشد، با شکنجه‌های وحشتناک و وحشتناک شکنجه می‌شود، سلامتی می‌خواهد. یک مرد می خواهد قربانیان زیادی برای او بایستند. هنگامی که به سنت پانتلیمون روی می‌آوریم، باید در رنج‌های خود نیز شجاع باشیم، در ایمان خود، استوار باشیم که اختیار خدا برای هر یک از ما و اراده خدا برای هر یک از ما وجود دارد. این یک نگرش هشیارانه نسبت به آنچه ما درخواست می کنیم، از چه کلماتی استفاده می کنیم، و آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد، است. آیا حاضریم تا آخر با این معجزه زندگی کنیم؟

متأسفانه، آگاهی انسانی ما برای تشخیص خدای حاضر در زندگی ما تنظیم نشده است، نه تنها زمانی که احساس خوبی داریم، بلکه زمانی که احساس بدی داریم. شرایط بیرونی که برای ما اتفاق می افتد نیز حضور خدا در زندگی ما است - غم ها، غم ها، آن چیزی که زندگی ما را سنگین می کند، چیزی که ما آن را صلیب خود می نامیم. اتفاقاً بسیاری از مردم خدا را نه در معجزات شفاها، در ترکیبات خوش شانسی از شرایط، بلکه دقیقاً در غم و اندوه می شناسند. و برای آنها نیز یک معجزه است. گرچه غم و اندوه می تواند چنان قدرتی داشته باشد که مانند شمشیر انسان را ببرد و در هم بکوبد. و مسیحیان، مسیحیان واقعی، در اندوه می توانند خدا را بسیار نزدیک، بسیار بسیار نزدیک به خود ببینند. و از این طریق، زندگی یک فرد می تواند تغییر کند، واقعاً عمیقاً تغییر کند.

دریابید که آیا معجزه ای در زندگی ما روی زمین وجود دارد یا خیر. در اینجا نظرات و نظرات سایر کاربران را خواهید دید که آیا در واقعیت معجزه وجود دارد و آیا در ایمان کاتولیک معجزه وجود دارد.

پاسخ:

می توان به این سوال پاسخ مثبت داد که آیا معجزه ای در زندگی ما و به طور کلی روی زمین وجود دارد؟ حتی از نظر روانشناسی. آنها فقط صبر می کنند تا مردم خودشان را باور کنند، شروع به ایجاد شادی خود کنند. هر کسی می تواند زندگی پر از شادی ها و معجزات ساده داشته باشد. برای انجام این کار، نیازی به انجام کاری ندارید - فقط آنچه را که احساسات مثبت می دهد احساس کنید.

معجزه هرگز اتفاق نخواهد افتاد اگر فقط بنشینی و منتظرشان باشی. این دیدگاه هم علم و هم دین مشترک است. هر کسی می تواند شگفتی های خود را خلق کند. اما ایمان کور می تواند برای انسان کشنده باشد. یا اعتماد به نفس این که اگر فقط صبر کنید چیزی به خودی خود اتفاق خواهد افتاد.

برخی از دانشمندان می گویند که تنها 5 درصد از مردم قادر به باور واقعی به معجزه هستند، آنها به اصطلاح "بردار بصری" دارند. در واقع، خیلی به این بستگی دارد که آیا ما برای دیدن معجزه برای خودمان تلاش می کنیم؟ و آیا این آرزو برای ما کافی است؟

اگر به خود بگوییم که هیچ معجزه ای وجود ندارد، به سادگی خود را از حل یک کار نسبتا پیچیده و جالب نجات می دهیم. اما، با در نظر گرفتن وجود آنها بر اساس ایمان، ما دائما نگران این هستیم که این تصمیم چقدر شواهد و مهم است. بسیاری می گویند که معجزه هیچ قانون طبیعت را نقض نمی کند. و اینکه کاملا طبیعی هستند.

آیا معجزه ای در زندگی ما وجود دارد؟

معجزات در درون ما و اطراف ما هستند. این به یقین شناخته شده است. این که آیا معجزاتی در ایمان کاتولیک وجود دارد و در واقع - هر کسی برای خودش پاسخ می دهد. اما بسیاری قبلاً تأیید خود را پیدا کرده اند.

گاهی قدر آنها را نمی دانیم و به آنها توجه نمی کنیم. قدرت فردی که منتظر معجزه است به عنصر اصلی محرک تبدیل می شود. بالاخره وقتی منتظر چیزی هستیم، تمام افکارمان معطوف به این موضوع است. ما از هر فرصتی که پیش می آید استفاده می کنیم. به طور نامحسوس اما مطمئناً به سمت رویای خود می رویم.

نکته اصلی خلق و خوی برای برنده شدن است، انگیزه لازم. بدون این ما نمی توانیم به چیزی برسیم. و بدون ایمان حتی مسیحیت به ما می آموزد که حق داشتن معجزه غیرممکن است. باید خودمان کاری انجام دهیم، آن وقت اتفاقات لازم در زندگی ما رخ می دهد. از رویاهات نترس برعکس، هر چه چیزی را خاص‌تر نشان دهیم، بهتر است. آن وقت است که نتایج بهتر خواهد شد. ما اغلب ناخودآگاه متوجه فرصت‌هایی می‌شویم که به ما امکان می‌دهند به اهدافمان برسیم. اما آنها همیشه ظاهر می شوند. اگر واقعاً به یک معجزه اعتقاد دارید و بدون هیچ دلیل و دلیلی فقط منتظر وقوع معجزه نیستید. و هر کس معجزات خود را دارد. نکته اصلی این است که به بیراهه نرویم، به سمت هدف برویم.

معجزات، شفاهای معجزه آسا... و آنچه کتاب مقدس واقعاً در مورد آن می گوید.

تانیا تنها شش روز داشت و او دوباره به بیمارستانی در لندن، یکی از بهترین بیمارستان‌های جهان منتقل شد.

وزن نوزاد سه کیلو بیشتر نبود، خونریزی مغزی داشت. پزشکان عکس های لازم را گرفتند، آنها چیزی برای اطمینان والدین نداشتند. متوقف کردن خونریزی غیرممکن بود، انجام عمل روی چنین خرده کوچکی غیر واقعی بود.

پزشکان به والدین ناامید گفتند: «حتی اگر خونریزی متوقف شود». - "به احتمال زیاد، کودک تا زمان مرگ حالت "سبزی" خواهد داشت. او تا پایان عمر معلول خواهد ماند. او هرگز خواندن و نوشتن را یاد نخواهد گرفت."

پزشکان هیچ چیز دیگری برای والدین خود نداشتند، بنابراین به آنها توصیه کردند که فقط دعا کنند.

معلوم شد والدین تانیا افرادی بی ایمان بودند. خوشبختانه، پرستاری در همان نزدیکی بود که پیشنهاد داد برای تانیا دعا کند. روز بعد، با گرفتن عکس دیگری از سر، پزشکان نمی‌توانستند آنچه اتفاق افتاده را باور کنند. هیچ آسیب شناسی در تصویر وجود نداشت. مغز کاملا سالم بود.

تانیا بعداً می گوید: "پزشکان به والدین من گفتند: "در حرفه ما، ما آن را معجزه می نامیم."

بنابراین، تانیا نه تنها بزرگ شد، بلکه با وجود پیش بینی ها مبنی بر اینکه او نه می خواند و نه می نویسد، مدرک ادبیات انگلیسی گرفت و اکنون به عنوان نویسنده در یک شهر کوچک بریتانیا امرار معاش می کند.

این معجزه روی پدر و مادر دختر اثر گذاشت. آنها شروع به جستجوی خدایی کردند که دعای پرستار را اجابت کرد. شش ماه پس از وقایع ذکر شده در بالا، آنها به مسیح ایمان آوردند.

تانیا می‌گوید: «در تمام دوران کودکی‌ام احساس می‌کردم که خدا نزدیک است، او دعاها را اجابت می‌کند، به لطف مداخله او بود که زنده بودم.

معجزه زمانی است که چیزی یا شخصی خارج از مکان و زمان در فضا و زمان دخالت کند. این تعریف از معجزه توسط اریک متاهاس، نویسنده کتاب تحسین شده معجزه ها: آنچه هستند، چرا اتفاق می افتد و چگونه زندگی شما را تغییر می دهند، ارائه شده است.

80 درصد از ساکنان ایالات متحده در سال 2010 طی یک نظرسنجی جامعه شناختی اظهار داشتند که به معجزه اعتقاد دارند. نه 80 درصد مسیحیان، بلکه 80 درصد افراد مختلف، مذهبی و غیر مذهبی.

متاها، با نگاهی به این حقایق، گفت: «فکر کردن به همه اینها جالب است. با این همه چیکار کنیم؟ به نظر من این یک استدلال قوی عذرخواهی به نفع خداوند است و ارزش دارد که در مورد آن با مخاطبان بسیار گسترده صحبت شود. اعتقاد به معجزه - این گفتگو نه تنها در زمینه مذهبی امکان پذیر است. این در مورد حقیقت است، در مورد آنچه علم مدرن می تواند به ما بدهد، در مورد مشاهده.

اثبات معجزه

برای متاها، اثبات معجزه از همان ابتدا، با خلقت جهان و زندگی آنگونه که ما می شناسیم، آغاز می شود. او در کتاب «معجزه» می نویسد: «برای حمایت از حیات سیاره، داشتن 200 شرط ضروری است. - «و در زمین همه این شرایط برقرار است. جو ساختار مشخص و مشخصی دارد. سرعت چرخش زمین به دور محور خود و به دور خورشید بهینه است. مشتری در چنان فاصله ای از زمین قرار دارد که برای محافظت از زمین در برابر سیارک هایی که در غیر این صورت دائماً به زمین برخورد می کنند، بهینه است. اندازه ماهواره زمین - ماه - نیز غیرعادی است. و موقعیت ماه به ما این فرصت را می دهد که خسوف ها را مشاهده کنیم.

«اگر معجزات را از انجیل حذف کنید، آنگاه تا زانو بریده می شود. بدون معجزه، ما یک عیسی خردمند اما نسبتا ضعیف خواهیم داشت. این انجیل بدون هیچ قدرتی خواهد بود." - مارک باترسون.

او می‌گوید: «وقتی به حقایق علمی نگاه می‌کنیم، آن‌قدر غیرقابل قبول هستند که هر معجزه غیرقابل قبولی محتمل به نظر می‌رسد.

و تمام کتاب مقدس مملو از معجزات است، داستانهای رهایی دانیال از گودال شیر، و شدرک، مشاک و عبدنگو از کوره آتشین.

در اناجیل، عیسی آب را به شراب تبدیل می کند، ایلعازار را زنده می کند، روی آب راه می رود و بینایی را به نابینایان باز می گرداند. و سپس به شاگردانش می‌گوید: «هر که به من ایمان آورد، کارهایی را که من انجام می‌دهم، انجام خواهد داد و حتی بیشتر.»

اما با وجود هزاران سال، علیرغم شواهدی که از کیهان و کتاب مقدس مبنی بر وجود معجزه وجود دارد، با وجود این واقعیت که 80 درصد آمریکایی‌ها به معجزه اعتقاد دارند، مارک باترسون می‌گوید: «معجزه فقط آن دسته از موضوعاتی است که می‌تواند پادشاهی را تقسیم کند. به اردوگاه های الهیات.

باترسون کشیش کلیسایی در پایتخت ایالات متحده و نویسنده Tomb Raider: How God Makes the Impossible Possible است. متاهاس می گوید: «کسانی هستند که به معجزات اعتقاد دارند و کسانی هستند که به تمام این ایده های عصر جدید ایمان دارند.

کسانی هستند که معجزه را رد می کنند زیرا در الگوهای آنها نمی گنجد - آنها معجزه در دریای سرخ را به عنوان یک سونامی و راه رفتن عیسی بر روی آب ها را به عنوان یخ های اولیه بهار توضیح می دهند. بنیانگذار ایالات متحده و پرزیدنت توماس جفرسون نیز به دلیل حذف تمام ارجاعات به عیسی مسیح از چهار انجیل مشهور است و او روایت حاصل را «زندگی و تعالیم عیسی ناصری» نامید.

اما باترسون می گوید: «اگر معجزات را از انجیل خارج کنید، به نظر می رسد که تا زانو قطع می شود. بدون معجزه، ما یک عیسی خردمند اما نسبتا ضعیف خواهیم داشت. این انجیل بدون هیچ قدرتی خواهد بود.

و هیچ گزینه ای وجود ندارد. من از تأملات مختلف الهیات قدردانی می کنم، اما خدای کتاب مقدس بزرگ و متعالی است. افکار او از ما برتر است. راه او از ما بالاتر است. او می تواند کارهایی انجام دهد که ما حتی تصورش را هم نمی کنیم.

متاهاس می نویسد: «مسیحیان صرفاً موظفند تمام ارجاعات به معجزات را، از شفا گرفته تا دندان های طلا، بررسی کرده و به طور انتقادی بررسی کنند، تا حقیقت را بررسی کنند و به آن پایبند باشند، همانطور که در اول تسالونیکیان فصل 5 نوشته شده است. ما باید حقیقت را به دقت زیر نظر داشته باشیم. و اگر این معجزات درست باشد، نمی توانیم از آن چشم پوشی کنیم.

وقتی معجزه اتفاق می افتد

ویل هارت از وزارتخانه‌های هارت یکی از ۸۰ درصد آمریکایی‌هایی است که معتقدند معجزات فقط داستان‌هایی از یک کتاب قدیمی نیستند، بلکه امروز هم اتفاق می‌افتند.

او شاهد بود که چگونه معجزات مسیر زندگی نه تنها خود او، بلکه زندگی بسیاری از افراد دیگر را نیز تغییر داد. او دید که چگونه تمام روستاهای موزامبیک پس از شفا یافتن ساکنان ناشنوای این روستاها به مسیح تبدیل شدند.

و هارت می گوید: "رستگاری بزرگترین معجزه است. ما به روح ها اهمیت می دهیم. معجزه خیلی باحاله اما همه آنها به عیسی اشاره می کنند. عیسی برای نشان دادن الوهیت خود معجزاتی انجام داد."

باترسون می گوید: به مسیح نگاه کنید. - «و معجزه خواهید دید!

با جسارت فروتنانه یا تواضع متهورانه نزد او بیایید. خطر احمق به نظر رسیدن را بپذیرید. بالاخره خدا 100% دعاهایی را که نمی خوانی مستجاب نمی کند.

و اگر می خواهی بیماران را شفا ببینی، برایشان دعا کن.»

ترس می تواند مسیحیان را از انجام این دعاهای جسورانه باز دارد. اما در دوم تیموتائوس می خوانیم که خدا به ما روح ترس نمی دهد، بلکه روح قدرت و عشق و درک می دهد. اگر ایمان شما کوچک است، از کوچک شروع کنید و بگذارید رشد کند.

وقتی معجزه نمی آید

برای تانیا مارلو، این نوعی "دژاوو" بود. در سال 2007، تشخیص جدیدی به او داده شد - "سندرم خستگی مزمن". یک روز از آن سال نحس از کوهی بالا رفت و روز بعد حتی نتوانست از رختخواب بلند شود. تحرک در زندگی پس از آن روز تمام شد. حتی 200 متر هم نمی توانست راه برود. او مجبور شد به روی صندلی چرخدار حرکت کند و وقت خود را در هیئت مسیحیت، جایی که الهیات کتاب مقدس تدریس می کرد، از تمام وقت به ساعتی کاهش داد.

سلامتی در سال 2010 و پس از تولد پسرش بدتر شد. از آن زمان، او به ندرت از رختخواب بلند می شد، نمی توانست بیش از نیم ساعت صحبت کند و حتی فرزند خود را بلند کرد. پزشکان دوباره درماندگی خود را اعلام کردند - آنها قادر به درمان آن نبودند.

و باز هم فقط به نماز توصیه کردند. تانیا می گوید: «وضعیت مشابه بود. "اما معجزه رخ نداد."

تا به حال، تانیا منتظر معجزه است.

نه، او مدعی حق خود برای معجزه نیست. اما هر چه بیشتر درباره شفاهای معجزه آسای سندرم خستگی می شنود، هر چه بیشتر دعا می کند، دیگران بیشتر او را به دعا توصیه می کنند، بیشتر این سوال را می پرسد: "چرا خدا هنوز مرا شفا نداده است؟"

تانیا می گوید: "و مشاهده واکنش مسیحیان به سندرم خستگی مزمن برای من جالب بود."

یک مراسم کلی وجود دارد، یک سری سؤالات همیشگی که از من می پرسند: «ایمان داری؟ یا شاید شما در زندگی خود گناهی دارید که پشیمان نشده اید؟

اگر وقتی بیمار شفا نمی‌یابد، نتوانیم خدا را سرزنش کنیم، گاهی اوقات هوشیاری خود را از دست می‌دهیم، حتی نیکوکارترین مسیحیان در میان ما، شروع به سرزنش خود شخص بیمار می‌کنیم.

"البته، من دوست دارم داستان های بیشتری نه تنها در مورد فلج های رقصنده که خدا را برای شفا ستایش می کنند، بلکه داستان هایی در مورد افرادی مانند من، مانند جیکوب، که با خدا کشتی گرفت و معلول شد، بشنوم" - تانیا مارلو.

تانیا می گوید: "وقتی معجزه ای رخ نمی دهد." - «قرار دادن همه اینها در الهیات ما دشوار می شود: خودتان فکر کنید، چه شهادت هایی در روز یکشنبه از محراب گفته می شود؟ چه داستان هایی برای هم تعریف می کنیم؟ زیرا به نظر من این داستان ها فقط در مورد توبه یا شفا هستند و به دنبال آن داستان دیگری "و آنها به خوشی زندگی کردند".

"البته، من دوست دارم داستان های بیشتری را نه تنها در مورد فلج های رقصنده که خدا را برای شفا ستایش می کنند، بلکه داستان هایی در مورد افرادی مانند من مانند یعقوب که با خدا کشتی گرفت و معلول شد، بشنوم." به خواست سرنوشت، هارت فوق العاده در حال حاضر از این طریق می گذرد. همسر او در سال 2013 یک تشخیص وحشتناک - لنفوم - دریافت کرد.

و دعای شفای او هنوز مستجاب نشده است. به گفته هارت، او به این دلیل بسیار عصبانی است. اما چیزی را تغییر نمی دهد. بالاخره خدا تغییر نمی کند. این یک فرمول ریاضی یا یک طلسم جادویی نیست. وقتی دعاها به ترتیب کلمات در یک جمله باشد، اجابت نمی کند.

او عشق است. او قلب است. او خداست نه به این دلیل که می تواند چیزی به من بدهد. هارت می گوید: او خداست، زیرا او خداست.

«افکار او هنوز بالاتر از افکار ماست. راه او هنوز از ما بالاتر است. هارت می گوید و اراده او جلال اوست. «گاهی جلال او از طریق معجزه آشکار می شود و گاهی از طریق رنج. گاهی اوقات "نه" فقط "الان نیست".

مارلو می‌گوید: «در همه این‌ها یک راز وجود دارد. «ما برای یافتن توضیحی، برای پر کردن خلأ، عجله داریم.

من فکر می کنم که خدا می تواند شفا دهد و گاهی اوقات نمی کند و به ندرت این اتفاق می افتد. با این حال، بیهوده نیست که ما آن را یک معجزه می نامیم، و نه چیزی عادی.»

متاهاس می نویسد: «در زمان موسی یا عیسی همه چیز دقیقاً یکسان بود. معجزه همیشه اتفاق نمی افتد. به همین دلیل است که وقتی این اتفاق افتاد، مردم بسیار تحت تأثیر قرار گرفتند.»

ما امروز می توانیم همین درس را برای خود بیاموزیم، چه معجزه در زندگی ما اتفاق بیفتد یا نه. مارلو می‌گوید: «وقتی کودک بودم، می‌دانستم که خدا معجزه می‌کند، او می‌تواند هر کاری انجام دهد، او خدای بزرگی است. - «و این همه تجربه کنونی، وقتی نیاز به شفا دارم، مشتاقانه شفا می‌خواهم و آن را دریافت نمی‌کنم، این تجربه به من آموخته است که در بزرگسالی باور کنم که او خدای بزرگی است».

من نمی دانم خدا چه تصمیمی خواهد گرفت. نمی دانم چرا اول شفا داد و بعد شفا نداد. نمی دانم چرا برخی شفا می یابند و برخی دیگر نه. نمی دانم چرا او این کار را انجام می دهد. اما به همین دلیل است که او خداست.

پس حدس می‌زنم بگویم. هورا، او خدای من است. و خدای من بزرگ است. تقریباً شبیه یک درس مدرسه یکشنبه است. و من همچنان در تلاش برای یادگیری این درس هستم."

اولگا در یک خانواده دهقانی بزرگ در روستای Ilintsy در 30 کیلومتری غرب چرنوبیل متولد شد. در جریان حمله نیروهای نازی در سال 1941، او با مادر نابینای خود تنها ماند. رئیس منصوب شده توسط آلمانی ها او را پوشاند و گفت که او با مادرش تنهاست و مجبور شد از او مراقبت کند. آلمانی ها به خاطر ترحم آنها او را به آلمان نبردند. اما در واقع، اولگا سه برادر و دو خواهر دیگر داشت که همه با هم جنگیدند. یک خواهر خلبان و یکی پرستار بود.

در سال 1943 ، آلمانی ها عقب نشینی کردند ، این بار نگرش آنها نسبت به مردم محلی ظالمانه تر بود. نازی ها حیاط ها را در جستجوی افراد مخفی شده غارت کردند. اولگا از ترس وارد کمد کوچکی با هیزم در نزدیکی خانه شد، خود را به دیوار فشار داد، دست های لرزان خود را روی سینه اش رد کرد و با تمام وجود دعا کرد: "خداوندا، اگر هستی، لطفا مرا نجات بده. من تمام عمرم به تو ایمان خواهم داشت." در باز شد و یک فاشیست با مسلسل در دهانه ظاهر شد. با نگاهی به اولگا، یا بهتر است بگوییم از طریق او، بدون هیچ احساسی برگشت و در را بست. بسیاری در آن روستا تیرباران شدند یا سوختند، بقیه به آلمان برده شدند. فقط دو نفر از کل روستا فرار کردند - اولگا و پسر دیگری که به طرف پارتیزان ها رفت. اولگا به زودی کومسومول را ترک کرد و تا پایان عمر فردی عمیقاً مذهبی شد.

سال ها گذشت، سرگئی پسر اولگا او را به بلاگووشچنسک-آن-آمور منتقل کرد، اما در تمام این سال ها اولگا دائماً داستان خود را بازگو می کرد و بنابراین نمی توانست با ذهن خود کاملاً بفهمد که چرا آن فاشیست که به او نگاه می کرد بلافاصله به عقب برگشت.

بنابراین، آن چیست و چگونه باید آن را درمان کنیم؟ آیا دست دلسوز خداوند در زندگی ما مشارکت دارد یا فقط شاهد یک تصادف سرد هستیم؟ آیا وقتی یک فرد مدرن قبل از هر چیز به دنبال یک توجیه معقول و منطقی است، آیا اصلاً لازم است در مورد چیز ماوراء طبیعی صحبت کنیم؟

سعی کنیم بی طرف باشیم اگر معجزه از انجیل حذف شود، چیزی از انجیل باقی نمی ماند. یک معجزه خود از باکره است، یک معجزه زندگی منجی را پر می کند و مکرراً در اعمالی که او بر روی زمین انجام داد تجلی می یابد. راه رفتن روی آب ها، شفای بیماران ناامید با یک کلمه، رستاخیز مردگان، از جمله تابش نور الهی بر کوه تابور، قیامت در روز سوم پس از مرگ، معراج و فرستادن روح القدس به مردم - همه اینها هستند. نقاط عطف در تاریخ نجات مردم توسط عیسی مسیح، و این نقاط عطف با معجزه الهی پر شده است.

معجزه، در اصل، با علم قابل توضیح نیست، مهم نیست که چگونه ابزار آن بهبود یافته است.

واقعیت این است که در جایی که خدا کار می کند، همیشه نوعی معجزه وجود دارد. معجزه چیزی است که نمی توان آن را به صورت علمی توضیح داد. و نه تنها از منظر علم مدرن، بلکه به طور کلی هرگز از دیدگاه علم قابل توضیح نیست. زیرا علم، هر چقدر هم که میکروسکوپ و تلسکوپ پیشرفت کند، همیشه نگاهی زمینی است، رو به زمینی است و همه چیز را از موضع زمینی توضیح می دهد، و معجزه ای که خداوند داده، هدیه رحمانی است که از بالا نازل شده است، جهانی که فراتر از جهان مادی آفریده شده است و بنابراین معجزه مشمول توضیحات زمینی نیست.

آتئیست ها به سرعت معجزات را انکار می کنند. آنها استدلال می کنند: "از آنجایی که خدا وجود ندارد، پس هیچ معجزه ای وجود ندارد." و افرادی که عادت دارند فقط به خودشان تکیه کنند معتقدند که خدا نمی تواند در زندگی ما دخالت کند. بنابراین، لئو نیکولایویچ تولستوی، بزرگترین نویسنده با جهان بینی بسیار غم انگیز، گردآوری شده، که از آن همه چیز معجزه آسا را ​​حذف کرد، معجزات مسیح را فقط به عنوان موقعیت های طبیعی عادی توضیح داد. برای مثال، او شفای بیماری را که به مدت 38 سال در حوض گوسفند دراز کشیده بود، توضیح داد (به یوحنا 5: 1-9 مراجعه کنید) به گونه ای که فرد ضعیفی وجود داشت که مانند دیگران به طور خرافاتی به سالانه اعتقاد داشت. فرود آمدن یک فرشته در آب، اما اولین کسی نبود که با عجله وارد حمام شد. خود لئو تولستوی چنین می نویسد: «بیمار بیست سال است که منتظر معجزه است و عیسی به او می گوید: هیچ انتظاری نداشته باش، آنچه داری همان خواهد شد. بیدار شو قدرت برای بلند شدن و رفتن و رفتن وجود دارد. سعی کرد بلند شد و رفت. تمام این قسمت که برای معجزه گرفته شده است، نشان می دهد که هیچ معجزه ای وجود ندارد و کسی که منتظر معجزه است بیمار است، که بزرگترین معجزه خود زندگی است. خود این رویداد بسیار ساده است، بی وقفه در بین ما تکرار می شود. من خانمی را می شناسم که 20 سال در رختخواب دراز کشید و تنها زمانی که به او مورفین تزریق شد از جایش بلند شد. بعد از 20 سال، دکتری که به او تزریق کرد، اعتراف کرد که آب تزریق کرده است، و با آموختن این موضوع، بانو تخت خود را برداشت و رفت. تولستوی ال.ترکیب و ترجمه اناجیل اربعه). اما اگر همه چیز به این سادگی بود و همه فقط می خواستند بلند می شدند، پزشکی به زودی ناپدید می شد. افراد زیادی در بیمارستان ها هستند که دوست دارند به همان سرعت از خواب برخیزند، بدون عمل جراحی و تجهیزات پزشکی گران قیمت انجام دهند، اما این بیماری اغلب قوی تر از یک فرد است، تکیه کردن تنها به نیروی خود ساده لوحانه است.

در یک زمان، هگل فیلسوف همچنین تلاشی برای قرائت «طبیعی» از انجیل انجام داد: او در کتاب زندگی عیسی مسیح، مسیح را صرفاً به عنوان یک معلم بزرگ ترسیم کرد، اما هر چیز معجزه آسایی را به عنوان چیزی نامعتبر حذف کرد. در نتیجه، با عبور از معجزات، حضور خدا در زندگی مردم از بین می‌رود: خدا عمل نمی‌کند، برای او غیر ممکن است، او در جایی بیرون از جهان هستی است و شاید اصلاً وجود نداشته باشد. . ایمان ارتدکس می گوید: خداوند خداوند نزدیک ما است، او می بیند و می شنود، او عمل می کند و کمک می کند زمانی که کسی منتظر کمک نباشد.

این چیزی است که برای افراد نزدیک به من اتفاق افتاده است. آنها در حالی که هنوز دانشجوی آکادمی الهیات مسکو بودند به منطقه آرخانگلسک رفتند. این یک سفر تبلیغی بود که شرکت کنندگان در آن با ساکنان محلی در مورد ایمان صحبت می کردند ، به سؤالات پاسخ می دادند ، کسانی را که هنوز غسل تعمید نداده بودند تعمید می دادند ، نماز را انجام می دادند (روحانیانی در بین شرکت کنندگان بودند). برنامه های این سفر شامل بازدید از محل صومعه باستانی سنت سیریل چلموگورسک بود.

در راه صومعه باستانی دریاچه بزرگی وجود داشت. در این طرف دریاچه دهکده ای وجود داشت که 70 سال در معبد آن عبادت اقامه نشده بود. و به این ترتیب کاهنان، پس از سالها ویران شدن معبد، خدمت الهی را انجام دادند و سپس همه تصمیم گرفتند به صومعه بروند. روز آفتابی بود، آسمان صاف بود، اما مردم محلی، به دلایلی که فقط آنها را می شناسند، طوفانی را پیش بینی می کردند. با این وجود، مبلغان ما تصمیم گرفتند که با استخدام چهار قایق موتوری با راننده، به کار خود ادامه دهند. اول همه چیز آرام بود.

افسوس که مشاهدات ساکنان محلی نبوی بود. باران شروع به باریدن کرد، ابتدا ملایم، سپس بیشتر، در عرض چند دقیقه آسمان با پوشش خاکستری پوشانده شد. سپس امواج بلند شد و شروع به غرق در قایق ها کرد. آنها در جهات مختلف از یکدیگر پراکنده شده بودند، آنها باید آب را نجات می دادند و یکی از اعضای اکسپدیشن، نزدیک به نویسنده این سطور، فکر می کرد که ظاهراً آنها باید بدون همه تجهیزات، دوربین رها شوند. ، کفش و شنا به تنهایی. آنها به بهترین شکل ممکن با عناصر جنگیدند. و اینجا همه بدترین چیزها را دیدند: یک ابر آبی تیره به قایق های جلویی نزدیک می شد ، رعد و برق می درخشید ، باران با دیواری تاریک نزدیک می شد و باد موج قدرتمندی از امواج را درست روی قایق ها رانده بود.

مردم در ساحل شاهد این فاجعه بودند. و ناگهان ... هر چهار قایق همزمان ناپدید شدند

بیش از یک بار ماهیگیران در اینجا در اثر امواج و رعد و برق جان خود را از دست دادند. شرایط طبیعی حاکم به کسانی که در دریاچه معطل ماندند رحم نکرد. و باید ناراحتی ساکنان محلی را تصور کرد که گام جسورانه و به نظر بی فکر مبلغان ما را دیدند. اکنون، با دیدن این دیوار تاریک باران که با جرقه های آتشین شعله ور می شود، همه در قایق ها دعا کردند، حتی رانندگان بی ایمان. دیوار نزدیک و نزدیکتر می شد، حالا قایق ها را غرق خواهد کرد. در همین لحظه بود که اتفاق باورنکردنی رخ داد. مردم در ساحل این تراژدی را تماشا کردند، چهار نقطه را در پس زمینه یک ابر تاریک - قایق ها دیدند. و ناگهان هر چهار قایق همزمان از دید ناپدید شدند. به هر حال، این ابر تیره به ساحل رسید، طوفان به درختان و ساختمان ها آسیب زد. و در مورد مبلغان ما چطور؟ خودشان هم نفهمیدند چه اتفاقی افتاده است: همین حالا با تمام وجودشان دعا می‌کردند و دیدند یک دیوار آبی تیره با رعد و برق در مقابلشان بود که ناگهان پشت سرشان بود! یکی به یاد می آورد: انگار که کاملاً بدون سرریز شدن و کوچکترین آسیبی از روی ما پا گذاشت. بنابراین خداوند خداوند، که مردم از ته دل به او دعا می کردند، به طور معجزه آسایی آنها را از عناصر طبیعی نجات داد. در محل بقایای صومعه، مبلغان صلیب را تقدیس کردند و هنگامی که با کشتی برگشتند، آب مانند آینه صاف بود.

پس معجزه چیست؟

خدا قوانین خودش را زیر پا نمی گذارد. بنابراین، یک معجزه قوانین طبیعت را نقض نمی کند - از آنها فراتر می رود.

گاهی اوقات می توان شنید که معجزه نقض قوانین طبیعت است. اما خود قوانین طبیعت - آنقدر دقیق و مصلحت - نیز معجزه خداوند است. و اگر کسی به من می گفت که قوانین طبیعت به خودی خود، از هرج و مرج و پوچی ظاهر شده اند، آنگاه هرگز آن را باور نمی کردم. از هرج و مرج، هرج و مرج به وجود می آید، و قوانین روشن از جانب قانونگذار. قوانین طبیعت را خدا وضع کرده است (و بنابراین معجزه هم هستند) و خداوند قوانین خودش را زیر پا نمی گذارد. بنابراین، معجزه قوانین طبیعت را نقض نمی کند، اما، فرض کنید، از آنها فراتر می رود.

معجزه یک عمل خاص خداوند است که فراتر از سیر وقایع روزانه است. این چنین فعل خداست که از محدودیت های خلق شده دنیا فراتر می رود. بیایید مقایسه کنیم. اگر تکه ای از خاک رس را بردارید و آن را به روند طبیعی فرآیندهای طبیعی بسپارید، هیچ اتفاق خاصی نمی افتد، این خاک رس فقط خشک می شود و ترک می خورد. و اگر به یک صنعتگر با استعداد خاک رس بدهید، او می تواند ظرف، گلدان، شی زینتی را بسازد، یعنی با گل کاری کند که در جریان طبیعی چیزها برای آن اتفاق نمی افتد. اما از این گذشته ، استاد با استعداد قوانین طبیعت را نقض نکرد ، او فقط بر مواد کار خود فعالانه تأثیر گذاشت. به همین ترتیب، معجزه تأثیر فعال خدا بر جهان آفریده ما است و آن را به گونه ای تغییر می دهد که خدا را خشنود می کند.

در اینجا یک مثال دیگر است. هواپیما متشکل از عناصری است که همه در طبیعت اطراف ما یافت می شوند، اما یک هواپیما هرگز به خودی خود از طبیعت ظاهر نمی شود؛ برای این کار، مداخله ذهن، عمل خلاقانه لازم است. پس خداوند که قادر مطلق و حکیم است، می تواند بر همه ما و جهان اطراف ما تأثیر بگذارد، او این جهان را آفرید و می تواند سلامتی را بازگرداند، در شرایط ناامیدکننده نجات یابد، بلایایی را که فوران کرده اند آرام کند، همانطور که یک استاد معقول گل خشک را تغییر می دهد. .

علاوه بر قوانین جهان مرئی ما، قوانین دنیای معنوی نیز وجود دارد که از دنیای محدود ما فراتر می رود. این مانند دو هندسه است: اقلیدسی و لوباچفسکی. در هندسه اقلیدسی، اگر یک خط و یک نقطه در یک صفحه قرار گیرند، تنها یک خط را می توان از این نقطه رسم کرد که با خط اول قطع نمی شود. و در هندسه لوباچفسکی حداقل دو خط مستقیم می توان از این نقطه ترسیم کرد که با خط مستقیم اول تلاقی نداشته باشند. هندسه لوباچفسکی با فضای هذلولی عمل می کند و این مورد در کیهان شناسی است. بنابراین، علم کامل‌تر متکی به قوانینی است که در سطح پایین‌تر غیرقابل درک هستند. معجزه خداوند تجلی قوانین عالم بالاست، ما آن را ماوراء الطبیعه می گوییم، از محدودیت های ما فراتر می رود، و قوانین این جهان را خداوند به رحمت خود گاهی در اینجا آشکار می کند.

یکی از افراد بسیار نزدیک به من، النا الکساندرونا اسمیرنوا (او یک ویراستار ادبی است و یکی از کتاب های من را برای انتشار آماده کرد)، داستان زیر را گفت - من می خواهم آن را کلمه به کلمه نقل کنم:

"چه معجزه ای در خانواده ما اتفاق افتاد. مادر من چند سالی است که به بیماری پارکینسون مبتلا شده است. این بیماری به حدی او را تکان داد که حتی در رختخواب از لرزش بالا و پایین می پرید. او قبلاً در بستر بود و من از او مراقبت کردم. قبل از آن، وقتی او را به معبد بردم، به معنای واقعی کلمه همه در مترو ایستادند که مادرم در حالی که همه جا می لرزید، وارد ماشین شد. کریسمس سال 1996 بود و مادرم دچار حمله قلبی شد. به پزشکانی که تشخیص سکته قلبی و سکته مغزی داده بودند زنگ زدند، گفتند حداکثر دو سه روز دیگر زنده است و باید برای این کار آماده شویم. به مادرم گفتم که باید فوری یک کشیش صدا کنیم تا از هفت سالگی تمام زندگی اش را اعتراف کند. اگرچه او قبلاً به اعتراف و عشای ربانی رفته بود، اما هر فردی می تواند چیزی را فراموش کند. و او می توانست چیزی را فراموش کند که به همین دلیل این بیماری مجاز بود.

همانطور که می دانیم، کشیش ها همیشه در روزهای ظهور، در خود کریسمس و روزهای بعد بسیار مشغول هستند. اما هنوز، وقتی مراسم کریسمس تمام شد، با کشیش تماس گرفتم. این پدر ولادیمیر ساخاروف بود، سپس او هنوز در کلیسای سنت نیکلاس در پیژی خدمت می کرد. به باتیوشکا هشدار داده شد که مادرم در حال مرگ است و ما او را صدا کردیم تا زن در حال مرگ را تقدیس کند. علیرغم مشغله زیاد آمد و حکمت مقدس را به مادرم تقدیم کرد. مادرم مدتها قبل از یونیون به او اعتراف کرد، من در اتاق دیگری نشستم و گریه او را شنیدم. به نظرم رسید که تقریباً دو ساعت از اعتراف او گذشته است: او داستان طولانی و احساسی را تعریف کرد. سپس کشیش بیرون آمد و گفت که مادرم خیلی تمیز اعتراف کرد که هر کسی باید قبل از مرگش چنین اعتراف کند. بعد از Confession and Unction با او ارتباط برقرار کرد و با هم به مراسم شب رفتیم و بعد از عشای ربانی مادرم با خیال راحت به خواب رفت. این مراسم به کلیسای جامع مادر خدا اختصاص داشت - این اولین مراسم بعد از کریسمس است و من و کشیش در آنجا با اشتیاق دعا کردیم. افراد کمی در معبد بودند.

نمی توانستم خودم را از خواب دور کنم، فقط شنیدم که مادر در حال مرگم بلند شد و رفت تا در را باز کند

به خانه آمدم، مادرم هنوز خواب بود، مدام به سمتش می آمدم، هنوز می ترسیدم بدون من بمیرد و به همین دلیل تمام شب را نخوابیدم. صبح ناگهان خوابم برد، سپس زنگ در شروع به بیدار کردنم کرد، اما نمی توانستم بفهمم قضیه چیست، روی صندلی راحتی نشستم و نتوانستم خودم را از خواب دور کنم، تازه شنیدم که مادرم در حال بلند شدن است. و رفتن در را باز کنم و مسئله این است که او مدت زیادی از جایش بلند نشد، وقتی دراز کشیده بود از او مراقبت کردم. سپس صدای فریاد شخصی را شنیدم و سرانجام از خواب بیدار شدم و با عجله به سمت در رفتم. دیدم که یک پزشک، یک افسر پلیس منطقه، دم در ایستاده بود و فریاد می زد: "پلاگیا یوونونا، چه مشکلی داری؟" و مادرش به او می گوید: «چی؟ چه اتفاقی باید برای من بیفتد؟" "پس تو نمی لرزی!" دکتر با تعجب می گوید و مادرم به او پاسخ می دهد - او بسیار شوخ بود: "من از تو نمی ترسم. چرا باید با دیدنت بلرزم؟" و بعد متوجه شدیم که مادرم کاملا صاف ایستاده بود، دست و لب و چانه اش نمی لرزید، نمی لرزید، یعنی یک فرد کاملاً سالم جلوی ما ایستاده بود. ما به شدت شگفت زده شدیم، دکتر شروع به پرسیدن کرد که چه اتفاقی افتاده است. واقعیت این است که از آمبولانس زنگ زدند، گفتند قرار است امروز مادرم بمیرد و حالا آمده است. ما فهمیدیم که معجزه خدا اتفاق افتاده است، که مادر خدا رحمت کرده و از پسرش برای نجات و شفای مادرم التماس می کند. پس از آن مامان تا سال 2011 زندگی کرد، بیماری پارکینسون به طور کامل ناپدید شد و مشخص است که این بیماری غیرقابل درمان است، می توانید در مورد آن در هر دایره المعارفی بخوانید، انسان را تا حد مرگ تکان می دهد، هنوز درمانی برای آن پیدا نشده است. با این حال، اعتراف پرشور، صمیمانه، عشاق و دعای عزیزان، انسان را از این بیماری مهلک نجات داد.

بعدها بارها او را به مشاوره پزشکان، اساتید مختلف فراخواندند و هر بار که مادرم در این جلسات به عنوان اعتراف کننده مسیح صحبت می کرد، هر بار داستان خود را شروع می کرد: "دخترم به کشیش زنگ زد..." همه به شدت شگفت زده شدند. با گوش دادن به این داستان، اما در ابتدا هیچ کس آن را باور نکردم، آنها سعی کردند بفهمند که او با چه داروهایی درمان شده است، آنها فکر کردند که بالاخره درمان پیدا شده است، اما معلوم شد که در سال گذشته او فقط ویتامین های بسیار قوی به او داده شد ، یعنی عملاً او را رها کردند و فقط خداوند خداوند مادرم را شفا داد. هنگامی که او را ترک کردند، فکر کردند که او خواهد مرد، اگرچه دعا برای شفا بود، اما خداوند چنین دعایی را شنید. بعد از آن، مادرم یک باغ کامل در اطراف خانه ما کاشت، خودش بوته ها، درختان، گل ها آورد و حالا این باغ برای همه ساکنان خانه ما و خانه های اطراف به عنوان یادآوری او است، اما در واقع این باغ به عنوان یادآور معجزه خدا و شاید در مورد باغ عدن، که ما آرزوی رسیدن به آن را داریم، عمل می کند.

برای یک فرد، آنچه قابل مشاهده و محسوس است از اهمیت بالایی برخوردار است. بالاخره ما فقط روح نیستیم، در بدن زندگی می کنیم، در عالم حواس هستیم و معجزه هم چنین فعل خداوند است که در عالم مادی شاهد حضور خداوند آشکار و قابل مشاهده می شود.

هر معجزه ای لطف خاصی از خداوند است که مؤید این است که خداوند واقعاً به ما اهمیت می دهد و در رنج ما ما را فراموش نمی کند. معجزه نشان می دهد که خداوند خداوند نسبت به ما بی تفاوت نیست، او ما را دوست دارد و همچنین آنقدر به ما نزدیک است که بسیار ساده لوحانه و عجیب است که در رنج ها و مشکلات به او روی نیاوریم. خوب، ما تحقق خواسته را به دست خدا می سپاریم، زیرا پدر آسمانی بهتر از ما می داند که واقعاً چه چیزی برای ما مفید است.

معجزه در زندگی هر یک از ما جایی دارد و گاهی این معجزات در واقعیت اتفاق می افتد. گاهی اطلاعاتی می یابیم که در فلان سال، در فلان مکان و با فلان شخص، معجزه ناشناخته ای رخ داده است و اغلب بسیاری از ما به این امر اعتقاد نداریم، زیرا ما بزرگسالان، باور کنید که معجزه اتفاق نمی افتد، اما بسیار بیهوده. منطقی است که ما به چیزهایی که با چشمان خودمان دیده نمی شوند اعتقاد نداریم، اما شما باید حداقل به 10 داستان واقعاً شگفت انگیزی که در مرحله بعدی منتظر شما هستند اعتقاد داشته باشید.

سنت کلیا باربیری

کلیا باربیری در سال 1874 در ایتالیا به دنیا آمد. او کمک کرد تا خواهران صغیر مریم باکره از غم ها، یک جماعت رهبانی زنان، پیدا شود، و در 23 سالگی او فردی بسیار تأثیرگذار بود. متأسفانه او به زودی بر اثر سرطان خون درگذشت. با این حال، قبل از مرگ، کلیا به پیروان خود گفت: "شجاع باشید، من به بهشت ​​می روم، اما همیشه با شما خواهم بود، هرگز شما را ترک نمی کنم." یک سال پس از مرگ او، در حالی که خواهران می خواندند، صدای بلند کلیسا را ​​پر کرد و با صدای آنها یکی شد. از آن زمان، صدای او همیشه در دعاها تکرار می شود. آنها می گویند که صدای کلیا هنوز در دیوارهای کلیسای او شنیده می شود.

مارتین دی پورس

مارتین دو پورس مردی ساده بود که مانند بقیه مردم فقیر و بیمار پرو کار می کرد. در طول زندگی، معجزات بسیاری به او نسبت داده شد: معراج، شفاهای جادویی و توانایی ماندن در دو مکان به طور همزمان. مثلاً در سال 1956، سنگی روی پای مردی افتاد و استخوان را خرد کرد. او دچار قانقاریا شد و تشخیص داده شد که هپاتیت دارد. پزشکان قصد داشتند پای او را قطع کنند، اما یک زن تمام شب بر او نماز خواند. روز بعد که بانداژها برداشته شد، ساق پا قابل تشخیص نبود. قطع عضو دیگر لازم نبود.

نارسایی قلبی مایکل کرو

مایکل کرو در ۲۳ سالگی از بیماری به نام میوکاردیت حاد رنج می برد. قلب او فقط 10 درصد کار می کرد و به کل بدن آسیب می رساند. پیوند لازم بود وگرنه زنده نمی ماند. با این حال، پزشکان قاطعانه احتمال پیوند را رد کردند و آن را بسیار خطرناک دانستند. یک ساعت پس از تصمیم پزشکان، فشار خون او بالا رفت و کمی بعد اتاقک چپ قلبش خود به خود شروع به کار کرد. اسکن MRI نشان داد که حتی یک جای زخم روی قلب وجود ندارد. حالا مرد جوان قبلا از بیمارستان مرخص شده و کاملا سالم است.

کما 19 ساله

در سال 2007، یان گرزبسکی از یک کمای 19 ساله بیدار شد و متوجه شد که لهستان دیگر تحت حاکمیت کمونیستی نیست و همه اکنون تلفن همراه دارند. اما شگفت انگیزترین چیز این است که او توانست از یک کمای چنین طولانی جان سالم به در ببرد، زیرا پزشکان گفتند که او چند سال بیشتر زنده نخواهد ماند. یانگ به همسرش اعتبار می‌دهد که در تمام این سال‌ها از او مراقبت کرده و چندین ساعت در روز بدن او را حرکت می‌دهد و به همین دلیل از زخم بستر جلوگیری می‌کند.

معجزه در لانچیانو

در قرن هفتم پس از میلاد، راهبی در شهر لانچیانو ایتالیا، آموزه استحاله (آموزه کاتولیک که شراب و نان مؤمنان خون و بدن خداوند است) را زیر سوال برد. یک بار وقتی سخنان استعمال را خواند، شراب و نان واقعاً تبدیل به خون و گوشت شد. او در این مورد به راهبان دیگر گفت، سپس این خون و گوشت را در ظرف مخصوصی گذاشتند و هنوز در بین کاتولیک ها یادگار است.

صدای مرموز

در سال 2005، لین جنیفر گروسبک کنترل خود را از دست داد و ماشینش به داخل رودخانه سقوط کرد و از جاده خارج شد. در صندلی عقب دختر یک و نیم ساله زنی جوان بود. لین فوراً مرد و دختر به صورت وارونه بالای آب یخی آویزان شد، اما هنوز زنده بود. او 12 ساعت را اینگونه گذراند. چهار مامور پلیس که به محل حادثه رسیدند ادعا می کنند که صدایی از دور را شنیده اند که درخواست کمک می کند. با پیدا کردن یک دختر بچه او را نجات دادند. هیچ کس نمی داند که او چگونه می تواند از چنین حادثه ای جان سالم به در ببرد.

کلیسا سرطان را درمان می کند

گرگ توماس در سن 57 سالگی متوجه شد که سرطان پایانی دارد. او شغل خود را از دست داد و از قبل آماده خداحافظی با خانواده خود بود و امیدی به خروج نداشت. یک روز او در حال پیاده روی سگش بود و با کلیسایی متروک روبرو شد. او که نمی دانست با خود چه کند، تصمیم گرفت این کلیسا را ​​بازسازی کند و در ازای این واقعیت که معبد را به تنهایی بازسازی کند، از شهر کمک مالی خواست. پس از بازسازی کلیسا، معلوم شد که بیماری فروکش کرده است.

مریم باکره اهل گوادالوپ

ظهور مریم باکره در طول تاریخ جهان رخ داده است، در سال 1531 او به دهقان مکزیکی خوان دیگو ظاهر شد. مادر خدا به او گفت که از اسقف بخواهد معبدی بسازد. دیگو نزد اسقف رفت، اما او حرف او را باور نکرد و مدرک خواست. سپس مریم باکره به دیگو دستور داد تا گل رز را بر روی تپه ای بی ثمر بچیند و آنها را در شنل خود بگذارد. پس از انجام این کار، او این گل رز را نزد اسقف برد و با باز کردن خرقه، تصویر باکره را در آنجا دید. این پرتره تا به امروز در شرایط عالی باقی مانده است.

سنت جوزف کوپرتینو

سنت جوزف کوپرتینو دوست داشت معلق باشد. می گویند بیش از هفتاد بار جاذبه را به چالش کشید، برای ماندن روی زمین مجبور شد خود را مهار کند. امروزه او را قدیس حامی هوانوردان می دانند.

اجسام فنا ناپذیر

کاتولیک ها و یونانیان ارتدکس معتقدند که اجساد برخی از مقدسین تجزیه نمی شود و یا به دلیل دخالت الهی تجزیه آنها کند می شود. اجساد مومیایی شده یا مومیایی شده را نمی توان فاسد نشدنی در نظر گرفت، کسانی که به این وضعیت دست می یابند اغلب به نمایش گذاشته می شوند.

© sblogg.ru، 2022
تعبیر خواب. تقویم شرقی حقایق جالب